آموزش عالی
رضا ماحوزی
چکیده
توسعه در معنای جدید آن، نیازمند فرهنگ ویژه خود است؛ بهاینمعنا که از بطن فرهنگ خاصی برمیخیزد و همین فرهنگ، حامی و پشتوانۀ آن است. برپایۀ این سخن، هر کشوری که شکلی از شکلهای توسعه را دنبال کند، بهناچار باید زمینۀ فرهنگی آن را نیز فراهم کند و فرهنگ آن را بسازد؛ درغیراینصورت، توسعه به ضد خود تبدیل میشود. اما تحول فرهنگی معطوف ...
بیشتر
توسعه در معنای جدید آن، نیازمند فرهنگ ویژه خود است؛ بهاینمعنا که از بطن فرهنگ خاصی برمیخیزد و همین فرهنگ، حامی و پشتوانۀ آن است. برپایۀ این سخن، هر کشوری که شکلی از شکلهای توسعه را دنبال کند، بهناچار باید زمینۀ فرهنگی آن را نیز فراهم کند و فرهنگ آن را بسازد؛ درغیراینصورت، توسعه به ضد خود تبدیل میشود. اما تحول فرهنگی معطوف به توسعه، گاهی با حذف برخی از مؤلفههای فرهنگیِ ازپیشموجود همراه میشود. انسانشناسی فرهنگی- که فرهنگ در معنای عام آن را مطالعه میکند- درصدد این است که ازیکسو، با پذیرش اصل نسبیتگرایی فرهنگی، تکثر فرهنگها را بهرسمیت بشناسد و ازسویدیگر، بنا به اقتضاهای توسعه، ملزومات فرهنگی توسعه را درنظر بگیرد و با نگاهی ارزشگذارانه دربارۀ فرهنگها قضاوت کند. این کوشش که به شاخۀ جدیدی از انسانشناسی بهنام انسانشناسی توسعه انجامیده است، تلاش میکند بهکمک منطق بومیهای فرودست، فرادستان توسعهگرا را بهچالش بکشد و آنها را متوجه پیامدهای تصمیمهای شتابزدهشان کند. این نوشتار درصدد است، چالش پیشروی انسانشناسی فرهنگی در جمع این دو مؤلفه را تشریح و راهحلهای پیشنهادشده را تحلیل کند. انسانشناسی در شرایط امروزی ازیکسو در پی ایجاد پیوند میان واقعیتهای چندگانۀ جهان انسانی است و ازسویدیگر، برای حفظ تکثر فرهنگی بهمثابه منبع ذخیرۀ خلاقیت فرهنگی تلاش میکند.